.

.

تقدیم به مادرم...


 هنوز باور نمیکنم رفتنت را... در قاب ِ عکس روی میزی که خیلی دوست داشتی روی آن نهار و شام بخوریم; البته الان با پارچه ی ساتن مشکی و چند شمع سیاه و خرما و حلوا و سه قاب عکس از تو تزیین شده... سه قاب عکس خندان... با چهره ی درخشانت... خنده ی از ته دلت معلوم است اما... میدانم باز هم نگران مایی مثل همان شب که داشتیم تورا به بیمارستان میبردیم و در حالت نیمه بیهوشی به من میگفتی... "کاپشن بپوش حسین جان سرما میخوری..." ... دیگر نمیدانم چه بگویم! الان باید برم دستمال کاغذی بردارم تا اشکهای بی اختیارم را پاک کنم چون به نظرم صفحه ی بلاگ اسکای تار شده!؟... دوستت دارم مادر، به خاطر همه ی کوتاهی ها و گستاخی ها و نادانی هایی که کردم مرا ببخش... البته میدانم تو مادری و من درک نمیکنم که چطور نمیتوانی از من خرده بگیری... همیشه به یادتم...



شب یلدا

 یلدایی نداشتم از اول... همه ی شبهایم بلند بود بعد از رفتنت...

مداد گلی

 اشتباه از من بود ; پـُر رنگ نوشته بودمت... سخت پـاک می شوی...

خیالت راحت!

 تو خیلی خوشگلی و از همونایی هستی که همه ی پسرا با دیدنت سریع میخوان برن تو کارت یا حالا هرچی! چشات و دماغ باریک و لبای بالشی هم که یه زمانی با آنجلینا جولی مقایسش میکردم هم به زیباییت اضافه کرده... از اخلاق گندت که بگذریم.. از تمام خوبی هایی که به تو کردم بگذریم.. از اون روزایی که به خاطر تو از خیلی از عزیزترین چیزای زندگیم میگذشتم بگذریم.. دوستت ندارم! اصن هم مهم نیس که الان از بهم زدن با من پشیمونی... اصن هم مهم نیس اگه یه روزی بهم اس بدی، اصن اصن مهم نیس که زنگ بزنی و خواهش کنی ازم.. دیگه از چشم افتادی... یکی دوبارم نیس که بگم ناز میکنم! ... دیگه حوصلتو ندارم! یادته وقتی واسه موندنت خواهش میکردم بهم میگفتی چرا به من خواهش می کنی من که تحفه ای نیستم و بهتره بری کسایه دیگه رو هم تجربه کنی! ؟ یادته چقد محبتو ازت گدایی میکردم؟! خب کلم باد داشت نمیفهمیدم بالاخره اونقد مرد هستم که به اشتباهم اعتراف کنم... الان هم به همین نتیجه رسیدم که آره واقعاً تو هیچی نبودی من شاخت کردم... دیگه شانس با من بودنو از دست دادی... میدونم خودت پیشمون میشی و دوباره، وقتی از دستت همه جا کوتاه شد و دیگه گزینه ای بهتر از من واسه سرگرمیت پیدا نکردی،بازم با غرور برمیگردی و توپتو پُر میکنی ... ولی اون موقع منم که میخوام واسه یه بارم که شده خوردت کنم... بی اهمیتی واسه تو یکی که فک می کنی از دماغ فیل افتادی بهترین مجازات و عذابه... یکم از طعم همون رفتاری که با من میکردی بهت می چشونم... خیالت راحت! احتمالا یه بعدازظهر جمعه که خورشید داره میره پایین و تو تو اوج دلتنگی و بی حوصلگی هستی توی بالکن خونمون دارم به کوچتون نگاه میکنم و پوزخند ِ مسخره ای میزنم.. از اونایی که نقش منفی های فیلم که آخرش قِسِر در میرن میزنن... خیالت راحت!


هوی! گوشـِت با منه؟

 پشت خنده های ساده لوحانه ای که می کنم حواسم پرت مشکلاتی ست که گریه تنها تخفیفی برای آرام شدنش است...