خداحافظ


دروغ ممنوع

لطفا این بار دروغ نگو... پنهان کاری هم نکن... حالا که قصدی برای شروعی دوباره داری، کمی صداقت خرج کن...تا دوباره به بن بست نرسی... همه شرایطت را توضیح بده، مخفی کاری نکن... 
راستی سرگرمی جدید مبارک.... خلایق هر چه لایق
-------------------------------------------------------------------------------------
این پست هیچ مخاطب خاصی نداره
------------------------------------------------
دیاکوی عزیز, ممنون که هستی... ممنون که با وجود همه کارها و گرفتاری هایی که داری، وقتی میگم حالم خوب نیست برام وقت میذاری ... دو ساعت وقت میذاری و از همه جا میگی و باعث میشی یادم بره چرا ناراحت بودم. 
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
هرچقدر دیروز روز سختی بود با ناراحتی سپری شد، امروز حالم خوب و روبراهه 3مرداد92

خدا مرا کفایت می کند

حسبی الله

تکرار مکررات نیست... غم دل ما را برای سوزاندن مناسب تر می دبیند

تمام وجودت بشود انگشت

ترک سد شکسته چشمانم

نتوانی بست 

..........

این بلاگفا با من لج کرده... نمیذاره برای دوستام کامنت بذارم

...............

راستی ...روانی.. نام بامسمایی داری... هرچند نامت، پژواک پر حجم خاطراتی ست که قلبم را به غروب جمعه ای پایان ناپذیر و بی سرانجام تبعید می کند....

می شود آیا؟

می شود دوباره تو را آرزو کنم؟

چشم باز کنم با تو روبرو شوم؟

می شود باز مهمان خنده ات شوم؟

اخم بخت بازگردد و دل شاد شوم؟

می شود باز مهربان تر از بهار شوی

تا دوباره بی چتر زیر باران قدم زنم؟

چرا در سوگ خاطرات نشسته ام

 یادم آمد روزی برایت تک ترین شدم 

 گویی تمام وجودم را در تو گم کرده ام

 تا به کی با پای خاطرات راه روم 

می شود نامم را صمیمی صدا کنی

تا از کابوس زوزه باد رها شوم؟

می شود از این لابه  دست بردارم

جای این فکر، کمی سره به راه شوم؟

خلا مطلق

دنبال یه راه جدید می گردم

راهی که مرا مدام به بن بست تو نکشاند

......................................................

خلأ مطلق

در نقطه صفر مرزی دل من و دل تو

نقطه شروعی که پایان ندارد

......................................................

ساکت باش و حرف نزن

ابر

ابرم

می بارم ، می نالم

با تو ، در یاد

می رقصم ، می خوانم

گاه می ترسم ، گاه می خندم

تنها ، سرگردان ، 

حیرانم ،

گریانم ، 

نمی دانم، 

نمی خواهم ، دریابم

 که بیمارم،

که بی تابم،

که مرگ را در ، جانم تافتند

که شادی را ، در جامی ، طلسم کردند 

-----------------

حس عجیبی گاه مرا در خود غرق می کند، حسی که لای این سطور چندی ست جا مانده



جا ماندم....

این کس که در آیینه جای من نشسته

چقدر شبیه  من نیست

میخندد

و در چشمانش از غم نشانی نیست

من ، سالهاست گم شده ام

این کیست که جای تصویرم را تصاحب کرده؟

کجا جا ماندم؟

کجای خاطرات؟

کجای قصه آب مرا با خود برد

که اینچنین جای تصویرم را هم می ربایند

 

مرا ببر

باد دست بیرحمی دارد

و چشمانی کور

نمیداند سیلی بر صورتی غمدار میکوبد

نمیبیند شیارغم چگونه مهربانی صورت را درهم درنوردیده

.

.

.

مرا ببر

مرا با خود ببر

آنجا که جز زمزمه عاشقانه ت صدایی نباشد

مرا ببر

اینجا در و دیوار هم سر دوستی ندارند

مدام بدنی فسرده را سیاه می کنند

و روحی را نابود میکنند

که دیگر نایی برای گام بعدی ندارد

مرا با خودت به هرجایی که هستی ببر

جهنم تو از بهشت خدا آرام تر و خواستنی تر است

مرا اینجا, میان سایه های وهم آلود

میان شبزدگان

دچار پیسی و فراموشی مکن

تو را بلدم و دیگر هیچ

من زیاد حرف زدن بلد نیستم

خرده مگیر

من فقط تو را بلدم

--------------------------

تو را بلدم و دیگر هیچ

دلم

درگیر و دار این دانش

زبانم گویای این حس

چشمانم رسوای زمانه

آغوشم همیشه باز

برای تو

و برای جادوی دستانت

و افسون لبانت

این چشمها را بستن نشاید

این ذوق را خفتن نباید

این زخم را مرهم نباشد

در تلاطم نگاه مشتاقت

چنان گم میشوم

گویی همیشه خاطره بوده ام

خاطره ای در یاد زمانه

سوار بر بال افسانه

آری،

دلم،

این منم

روبروی تو...

 

 

سه چیز مهم !

سه چیز مهم !
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم، قلم، قسم
سه چیز را پاک نگهدار: جسم، لباس،خیال
از سه چیز خود را نگهدار: افسوس،فریاد ، نفرین کردن
سه چیزرا بکار بگیر : عقل، همت ، صبر
اما سه چیز را آلوده نکن : قلب، زبان، چشم
سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا، مرگ، دوست خوب

سالی دگر.. بهاری دگر...

نوروز مبارک

خداحافظ

خداحافظ سال پر درد

فصل های بی رنگ

ماه های غم انگیز

هفته های پر دلهره

روزهای پر استرس

ساعتهای دلتنگی

ثانیه های بی کسی

....

امشب تن من میشود هیزم برای آتش چهارشنبه سوریت

امشب آتش میگیرم و می سوزم شاید بسوزد دل سنگت

تو بخندی به سوختن و به خاکستر شدنم

من ببالم به لحظه های شادکام بودنت

....

سال ۹۱ فقط یه سال بزرگتر شدم و دوباره نامردی روزگار بهم ثابت شد... بدی ها و ناراحتی هاش خیلی بیشتر از خوبی ها و خوشی هاش بود... داره شرش رو کم کم از سرمون کم میکنه.

نوروز پیشاپیش شاد باد

Profitez de la magie spéciale du changement de saison et du commencement du nouvel an... et voilà mes souhaits:
Que la paix et la joie de Norooz vivent en vos coeurs pendant toute l'année
Que la joie soit complète en cette heureuse Saison
Que la Fête de Norooz vous apporte tout ce que vous voulez: Bien du plaisir et des surprises!
Que Norooz soit l'annonce d'un bonheur grandissant dans la joie et la paix!
Que ce Joyeux Norooz soit l'aube d'une année de bonheur.

JOURNEE DES FEMMES


l'égalité.... on la veux
l'amitié.... on la demande
l'amour... on le propage
la vie.... on la rend joyeuse
la voilence.... on la déteste
la haine ... on la supprime
l"insulte.... on l'efface

si.... seulement si... si tu nous permet... toi! l'être masculin

la vie

la vie n'est qu'un conflit constant... la nuit, on se couche dans l'espoir de confronter et puis combattre ses embarras; le matin on se réveille dans la peur de perdre...l'angoissse, le stress et la déprime nous entourent... et alors il faut avoir du courage.... oui ! du courage pour vivre... pour tuer dans l'oeur tout désespoir!
courage!

همیشه تو


این شمیم نرگس است

که شامه مرا می نوازد

نه...

عطر حضور بی چون و چرای توست

بارانی از عطر نرگس و مریم و یاس

بوی خاطرات با هم رفتن

با هم خندیدن

با هم زیستن

این شمیم شامه نواز نرگس یاد سبز توست

این تویی

حاضر در ذهن من

بنشسته روبروی من

تو گل همیشه بهار منی

آرزوی بی تابی های منی

همدم تنهایی های منی

می شود که تا همیشه مال من باشی؟

30 تير 1391 (س.ر.)

اسارت

فرار
آغاز اسارت بود
پايان راحتي
شروع دغدغه
تا وقتي در قفس بود
هم آب داشت هم دانه
هم امنيت هم توجه و دلسوزي
امروز
آزاد اما اسير آوارگي
در هراسي مداوم

13 اسفند 91 - (س.ر.)

همیشه تو را می بینم

هميشه تو را مي بينم
.
شبها
.
در رؤيا
.
عجيب است
.
طير الارض مي كني.
.
قدم رنجه مي كني
.
دل ما را شاد مي كني
.
فاصله ها را كم مي كني
.
مرا به آغوش مي كشي
.
بوسه باران مي كني
.
دل مرا تنگ تر مي كني
.
بعد... بي هوا پرواز مي كني
.
در ميان خاطرات گم مي شوي
.
لا به لاي اشكها غرق مي شوي
.
گوهر ناياب مي شوي
.
و من دوباره در حجم تنهايي ايم خانه مي كنم،
كز مي كنم،
بغض مي كنم،
گريه مي شوم،
ناله مي شوم،
درد مي كشم.... درد مي شوم.

14 اسفند 1391 (س.ر.)

هرچه می اندیشم باز به تو میرسم

من به تو معتادم
تو به ورق
من به تو نياز دارم
تو به دوستات

حال این روزهای من

روزهایم بی رنگ و بی فروغ

کارهایم بی انگیزه و بی هیجان

شبهایم پر از بی خوابی و بیداری وهم آلود

افکارم مشغول سفسطه های ماخولیایی

.

.

.

کاش این روزها و شبها بگذرد...

کاش این کارها و افکار به پایان برسد...

بر سر آنم که گر زدست برآید، دست به کاری زنم که...

دوراهی

سه راهی

چهار راه

وقتی تو خیابون یه طرفه می ری و به یکی از گزینه های بالا می رسی، از خوشحالی بال بال میزنی و هول میشی نمیدونی کدومش، تو کدوم راه رفتن به صلاحته... هول می شی .... شایدم ذوق زده... اخر سر هم به یه راهی می ری که از سرانجامش بی خبری... خداکنه راه درست رو انتخاب کرده باشی تا به اما و اگر ثانیه ها رو روی سرت آوار نکنی.

دختر عصیان گر، معلوم هست داری چکار می کنی؟ حواستو جمع کن...

متنفرم از این تضادهای لعنتی

به كوچك بودن دنياي آدمها فكر ميكنم

به حقير بودن ارزش والاي انساني

به ريز ديده شدن گامهاي بلند كوته فكري

به پستي دروغ هاي قشنگ گول زنك

تضادهاي زشت لعنتي

تضادهاي به انتها... بي ابتدا

و شاعر چه زيبا گفتي:

 "دنيا با اين قشنگياش واسه من زندونه..."

کلک

آهسته گام برميدارم
نه از ترس تاريكي
نه از شكست سكوت
براي غافلگيري فردا
وقتي روبروي آيينه دستشويي مي ايستي
وقتي مي گويي:" اي كلك! چه رد شيريني بر جاي گذاشته اي"

 

................

فضیلت و گناه

در جهان تنها  يك  فضيلت وجود  دارد و آن  آگاهي  است

و  تنها  يك  گناه و  آن  جهل  است.

عارف بزرگ -مولانا

A quoi bon

A quoi bon tant de haine

 et de faire tant de mal

 et prendre tant de peine

Hugo +

تو زيبايي

تنهايي هم روزي تمام مي شود، روزي مي رسد كه وقتي دست در سبد تنهايي كنم ديگري چيزي را لمس نكنم. زيباست... زيباست... و من هر روز در اين خلسه شيرين بيشتر فرو مي روم و مثل ديوانه ها روزها را چون ستاره ها مي شمارم، هرچه از كم شدن ستاره ها مي ترسم و مي هراسم، كم شدن اين روزها شادي ام را فزوني مي بخشد. چه مي شود مرا؟ انگار مست از شراب صداي تو شدم يا اين نگاه توست كه اين گونه دلربايي مي كند، شايد اين چنگ نوازشگر توست كه هيجاني به موهايم انداخته و تكاني به اندامم... هرچه هست زيباست... چون تو زيبايي اينگونه دنياي بي رنگ و بي فروغ من زنده و پرتكاپو شده... اين زيبايي جسم و جان توست كه قرار و مدار مي گذارد با بيقراري هاي من... چه مي شود مرا زيباي من؟ اين چه حسي است كه اين گونه مرا به فرياد زدن وا مي دارد فريادي براي كر كردن گوش فلك و تركاندن چشم حسود، فرياد دوستت دارم دوستت دارم ... چه مي شود مرا كه ديوانه وار نام تو را بر لب ميخوانم و زمزمه كنان با تو حرف ميزنم و در باد دست در دست تو مي گذارم... نميخواهم كسي جز تو مرا دريابد... آه... زيباي من... افسون چشمانت، مهر سخنانت، آرامش آغوشت ثانيه ها و لحظه هايم را غرق خواستني هايت مي كند و دلم را تنگ... تنگ تنگ... 

انتظار

شب كه مي نشيند روي دوش زمين 

ماه كه مي كند سروري در دل گنبد مينا 

چشمهايي هم هست 

هميشه منتظر، دوخته به انديشه آمدنت 

در تصور لحظه هاي پر شوخ وصال 

و در همين حال  

ريز ريز مي گريد

السلام عليك يا ثار الله

هوا گرم است، باد داغ و سوزان، صحرا تاريك و تاريك تر، ماه انگار اخم كرده، آسمان گويي بغض دارد، دخترك بي تاب و بي نا در جستجوي يافتن شاپركي در بيابان ... باد گونه هايش را مي سوزاند و خم به ابرو نمي آرود، مي داند آن سو تر پدر و برادرانش، عمو و عموزاده هايش استوارترين كوه هاي دنياي هستند، آنها برايش شاپرك خواهند جست ... حتي ... شايد براي دلخوشي اش شاپرك شوند، فردا از پدر شاپركي طلب خواهد كرد... صداي گريه مي آيد، گريه كودكي كه از گرسنگي ناي گريه كردن هم ندارد، برادر كوچكش بي تابي مي كند... صداي ناله مي آيد... كيست اينگونه دلخراش و سينه سوز آه مي كشد و اشك مي ريزد؟ گوشهايش را تيز مي كند اما جهت صدا را تشخيص نمي دهد... انگار زمين ناله مي كند، انگار صحرا گريان است... وحشت زده دست از جنب و جوش و جستجو مي كشد به خيمه گاه بر مي گردد؛ گلويش خشك شده و از ترس جرات نفس كشيدن ندارد. كيست مي گريد؟ كيست ناله مي كند؟ فردا دنبال شاپركها خواهم كرد، بايد خوابيد فردا به عمو مي گويم براي شاپرك آب بياورد... دخترك در اين آرزو خوايش برد و در خواب ديد پدر و برادرها، عمو و عموزاده ها عزم سفر كرده اند و به تاخت مي روند، در خواب ديد گريان و نالان به دنبال پدر مي دود و فرياد مي زند "بابا مرا جا گذاشتي، مرافراموش كردي"؛ مي دود، زمين مي خورد، درنده اي به سمتش هجوم آورده و به صورتش چنگ مي زند، دوباره فرياد مي زند با ناله و ضجه پدر را صدا مي زند "بابا، بابا مرا به كه مي سپاري؟ مگر نميداني دلم طاقت دوريت را ندارد؟ بابا من بدون تو مي ميرم"...چشمانش را گشود نگاهش به سايه عمو افتاد، خدا را شكر عمو بيدار است، پدر نماز مي برد و برادر كمي آرام گرفته و عمه جان دست به دعا برداشته ست... خدا را شكر انگار اوضاع آرام است ... فردا شاپركي خواهم داشت...

  آه كه نميداند فردا اميدش را مي ستانند و بجاي بازي و خنده تلخي اشك را مزه مزه مي كند.

رنج

به ترنم کدام موسیقی ست که غنچه ناشکفته باغ چنین ناکوک می رقصد

-----------------------

یه چیزی تغییر کرده

یه تغییر بدیمن

تغییری که دوسش ندارم، نمیخوام این تغییرو، همه چیزو از من میگیره... اگه چیزی وجود داشته باشه.