.

.

تریلوژی ِ اسپرسو

 بوی تلخ قهوه ی بـرند ترک; توی ویترین مغازه ی پیرمرد مو سفیدِ ارمنی; توی همون خیابونی که با هم قدم میزدیم منو دیوونه می کنه... وقتی کلاه شاپوشو رو سرش جا به جا کرد... قربان اسپرسو؟



مادر

 هرچقدر هم که بخوام روحیه داشته باشم و قوی باشم و ناراحت نباشم ولی بازم شبایی هست که یادم میاد چقدر تو خوب بودی و مهربون و با گذشت و البته هنوزم هستی... دوماهه که خوابیدی آخه کی بیدار میشی یادت نیست صبح های زمستون که میخواستم برم مدرسه چقدر صدام میکردی تا بیدار شم؟ بیدار شو ای تمام زندگی من... دوستت دارم مادر